Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

 

http://www.shiaupload.ir/images/07492833965893833129.gif

 

غــــــــــم که نوشتن ندارد

      نفوذ می کند در استخوان هایت

      جاسوس می شود در قلبت ...

آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون ...

 

http://www.shiaupload.ir/images/07492833965893833129.gif

 

باز هم منتظر آمدنت می مانم

هر نفس با غم سبز تو غزل میخانم

باز هم آتشت ای عشق قدیمی هر روز

میکشد پنجه به دیوار و در زندانم  

پی دیدار و ملاقات تو هر شب تا روز

اشک و خون می چکد از گستره چشمانم

همه مردم این شهر به دنبال تواند

من هم از شوق تو آواره و سرگردانم ....

 

غم داشتن بخشی از زندگی است

ولی غمخوار نداشتن

عذاب زندگیست

” گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آن ها که می هراسند بسیار تند، بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بستار طولانی،و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است. اما، برآن ها که عشق می ورزند، زمان  راآغاز و پایانی نیست.“ (ویلیام شکسپیر)                       

 “Time is very slow for those who wait,

very fast for those who are scared,

very long for those who lament,

very short for those who celebrate.

But, for those who love,

 time is eternity" 

(William Shakespeare)

+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:قطعه ی انگلیسی,انگلیسی,سخنان بزرگان,شکسپیر,ویلیام,گذشت,زمان,منتظر,می هراسند,تند,زانو,بغل,غم,سرخوشی,عشق,طولانی,اغاز,پایانی,,ساعت17:31توسط وحید SODAGAR | |

بی دل و خسته در این شهرم دلداری نیست

  غم دل با که توان گفت که غم خوارینیست

     شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست

        ز اشنایان کهن یار وپرستاری نیست

           یا رب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل

                      به کلافی بفروشیم

                               و

                      خریداری نیست

                         فکر بهبود خود ای دل به کن از جای دیگر

                                         که در اینشهر

                                  طبیب دل بیماری نیست

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:بی دل,خسته,شهر,دلدار,غم,گفت,خوار,غمخوار,شب,بالین,شهر,پرستار,کلافی,یوسف,صد,خریدار,طبیب,بیمار,,شعر تنهایی,شعر زیبا,عکس,عکس تنهایی,ساعت14:20توسط وحید SODAGAR | |

وقتی از غربت ایام دلـــــم میگیرد

مرغ امید من از شدت غم میمیرد


دل به رویای خوش خاطره ها میبندم

بازهم خاطر تو دســت مرا میگیرد

 

+نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:دلگرفته,وقتی,ایام,دلم,میگیرد,مرغ ,امید,شدت,غم,رویای خوش,خاطره ها,,ساعت9:52توسط وحید SODAGAR | |

 

حالمان بد نيست غم کم می‌خوريم 

کم که نه هرروز کم کم می‌خوريم 

آب می‌خواهم سرابم می‌دهند 

عشق می‌ورزم عذابم می‌دهند 

خود نمی‌دانم کجا رفتم به خواب 

از چه بيدارم نکردی آفتاب؟ 

خنجری بر قلب بيمارم زدند 

بيگناهی بودم و دارم زدند

دشنه اي نامرد بر پشتم نشست

از غم نامردمي پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد 

يک شب داد آمد و بيداد شد 

عشق آخر تيشه زد بر ريشه‌ام 

تيشه زد بر ريشه انديشه‌ام 

عشق اگر اين است مرتد می شوم 

خوب اگر اين است من بد می شوم

بس کن اي دل نابساماني بس است

کافرم! ديگر مسلماني بس است

در ميان خلق سر در گم شدم

عاقبت آلوده ي مردم شدم

بعد ازاين با بي کسي خو مي کنم

هر چه در دل داشتم رو مي کنم

نيستم از مردم خنجر بدست

بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستي کار ماست

چشم مستي تحفه ي بازار ماست

درد مي بارد چو لب تر مي کنم

طالعم شوم است باور مي کنم

من که با دريا تلاطم کرده ام

راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن

من خودم خوش باورم گولم مزن

من نمي گويم که خاموشم مکن

من نمي گويم فراموشم مکن

من نمي گويم که با من يار باش

من نمي گويم مرا غم خوار باش

من نمي گويم، دگر گفتن بس است

گفتن اما هيچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شيرين! شاد باش

دست کم يک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما ياري نبود

قصه هايم را خريداري نبود

واي! رسم شهرتان بيداد بود

شهرتان از خون ما آباد بود

از درو ديوارتان خون مي چکد

خون من،فرهاد،مجنون مي چکد

خسته ام از قصه هاي شوم تان

خسته از همدردي مسموم تان

اينهمه خنجر دل کس خون نشد

اين همه ليلي،کسي مجنون نشد

آسمان خالي شد از فريادتان

بيستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پيشه ام

بويي از فرهاد دارد تيشه ام

عشق از من دورو پايم لنگ بود

قيمتش بسيار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پايم خسته بود

تيشه گر افتاد دستم بسته بود

هيچ کس اشکي براي ما نريخت

هر که با ما بود از ما مي گريخت

چند روزي هست حالم ديدنيست

حال من از اين و آن پرسيدنيست

ما ز ياران چشم ياري داشتيم

خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم

 

دیدم دلم گرفته هوای گریه دارم

تواین غروب غمگین دورازرفیق ویارم

دیدم دلم گرفته دنیابه این شلوغی

این همه ادم امامن کسی روندارم

دیدم غروب امانه مثل هرغروبی

پهنای اسمانهاازغم ندیده بودم هرگزبه این شلوغی

دیدم که جاده خسته است ازاینکه عمری بسته است

اونم تمام حرفاش یااز هجوم بارون یاازپلی شکسته است


من وغروب وجاده رفتیم تابی نهایت

ازدست دوری راه کسی نکردشکایت

گم شدیم ازغریبی من وغروب جاده

ازبس هواگرفته ازبس که غم زیاده

پرازغبارغم بودهرجا نگاه می کردی

کی داشت خبر که یک روزمیری که برنگردی

دیدم غروب امانه مثل هرغروبی

پهنای اسمون وهرگزندیده بودم ازغم به این شلوغی

دیدم که جاده خسته است ازاینکه عمری بسته است

اونم تموم حرفهاش یاازهجوم بارون یاازپلی شکسته است

اونم تموم راهاش یاانتها نداره یادر میونه بسته است


من وغروب جاده رفتیم تا بی نهایت

ازدست دوری راه یکی نداشت شکایت

گم شدیم ازغریبی من وغروب جاده

از بس هوا گرفته از بس که غم زیاده

همچـو نِـي مي نالـم از سوداي دل

آتـشـي در سـيـنه دارم جـاي دل

مـن که با هر داغ پيـدا سـاخـته ام

ســوخـتـم از داغ نــا پـيـداي دل

همچو موجم يک نفس آرام نيست

بس که طوفان زا بود درياي دل

دل اگـر از مـن گـريـزد واي مــن

غـم اگـر از دل گــريـزد واي دل

مــا ز رســوايـي بـلـنـد آوازه ايــم

نامور شد هر که شد رسواي دل

در ميان اشک نوميدي رهـيـسـت

خـنـدم از امـيــدواري هـــاي دل

 

تنهاییم را با تو قسمت نخواهم کرد

یک بار قسمت کردم چندین برابر شد....

+نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391برچسب:تنهایی,قسمت,برابر,چند برابر,غم,اه,عکس,جدایی,تنها,متن سوزناک,غم انگیز,,ساعت18:2توسط وحید SODAGAR | |

فاصله تابش خود را بر دیگران تنظیم کن؛

خداوند خورشید را در جایی نهد که گرم کند ولی نسوزاند . . .

نه دل در دست محبوبی گرفتار

نه سر در کوچه باغی بر سر دار

از این بیهوده گردیدن چه حاصل؟

پیاده میشوم ، دنیا! ، نگهدار . . .

جواب یه حرفایی ، یه نفس عمیقه.

    بذار تو دلت بمونه

         این جوری قشنگ تره !

می دانی …

پزشکان که هیچ،

حتی مأموران “بازیافت ” هم

از این قـــلب شـــکسته، قـطع امید کرده اند!!!

به یه جایی می رسی که دیگه روحت رو

         هیچ شعر و آهنگ و موسیقی ارضا نمی کنه

 فقط سکــــــــــوت و سکوت

بعضی وقت ها چیزی می نویسی از دلت

       برای یک نفر !

            اما دلت می گیرد ،

              چشمانت پر از اشک می شود ،

               قلبت خالی می شود ،

             وقتی یادت می آید ،

      همه آن را می خوانند و می پسندند ،

جز همان یک نفر !